Fix me| Part 36
مرد آرون تو گوشِ پسر با لحنی تمسخرآمیز زمزمه کرد.
-چیه نکنه ترسیدی؟..یا نکنه.. هیجان زده شدی؟
پسر آب دهنش رو قورت داد، صورتش مثل گوجه قرمز شده بود و عرق کرده بود.
+چیزه..نه..من..عام..میگم من..تو..چیزه-..
مرد راست شد(منحرف منظورم اینه که صاف وایستاد😔🔪) و به سمت حموم داخل اتاقش حرکت کرد.
-لباساتو عوض کن، هنوز خیس ابی. میرم تو حموم تا راحت باشی.
پسر آهی کوتاه کشید. قلبش هنوز هم مثل چی میتپید، دستش رو روی قلبش گذاشت و فشار داد و چشم هاش رو محکم بست.
+لعنتی.. اون دیگه چی بود..
پسر آهی بلندتر کشید. اون قرار نبود که قبول کنه چقدر نفس های گرم مرد رو دوباره روی گردنش میخواد و از حس لب های نرم مرد روی گوشش لذت میبرد.
ولی لعنت، چرا این رو حس میکرد؟ عاشق شده بود؟
با این فکر سیلی ای به خودش زد و سرش رو تکون داد.
+کیم فاکینگ تهیونگ شماها فقط دوستید. عشق کجا بود؟! بعدش هم اون یه پسره. من نمیتونم عاشقش شم. تازه چند روزه میشناسمش. عاشق شدنِ چند روزه؟ هه، کصشعره.
پسر با خودش زمزمه کرد و به سمت کمد لباسای جونگکوک رفت، یه تی شرت سفید و یه شلوارک لجنی که هردو براش اورسایز بودند رو پوشید که صدای مرد از توی حموم بلند شد.
-بیام بیرون؟
+ها؟ آره آره بیا..
مرد با لباس های تعویض شده به یه پیژامه ی راحتی که مشکی بود و یقش تقریبا تا وسط های سینش باز بود، اومد بیرون.
+تو حمومت لباس داری؟
-محض احتیاط..
مرد برق رو خاموش کرد و روی تختش دراز کشید. پسرک کنار مرد ولی با کمی فاصله کنارش آروم خوابید.
تقریبا بعد پنج دیقه که چشم های مرد کم کم داشت سنگین میشد، با اعتراض تهیونگ از باز شد.
-چی شده؟
+نمیتونم بخوابم..
مرد آهی کشید و به ساعت روی دیوار نگاهی کرد.
-تهیونگ محض رضای فاک ساعت تقریبا چهار صبحه.. تروخدا بزار بخوابیم. از شبی که اومدی یادم نمیاد تونسته باشم زودتر از ساعت دو بخوابم.
+همش تقصیر خودته، اگه اون روز لاته سفار-
مرد سریع جلوی دهن پسر رو گرفت.
-باشه باشه! فقط تورو جون ناموست دوباره شروع نکن..
مرد آهی کشید. آروم پسر رو توی بغلش کشوند و با موهای فرش بازی کرد.
+داری چه غلطی میکنی؟
-ششش! گفتی نمیتونی بخوابی. منم سعی دارم بخوابونمت. میدونی این هم به من آرامش میده، هم به تو، پس الکی اعتراض نکن.
"تایم اسکیپ به یه هفته بعد"
توی این یه هفته، تهیونگ و جونگکوک به حد خیلی زیادی صمیمی شده بودند، البته اگه این رو فاکتور بگیریم که تهیونگ با سوجین هم صمیمی شده بود و مرد ناراضی بود و حسودی میکرد، ولی نشون نمیداد. تهیونگ مرد رو مجبور میکرد که همه ی قرص هاش رو سر وقت بخوره، و این برای مینهو عجیب بود که اون این همه سال به زور به خوردش میداد، ولی حالا به حرف یه وجب بچه گوش میکرد و دقیق بعد صبحانه، نهار و شام قرص هاش میخورد...
-چیه نکنه ترسیدی؟..یا نکنه.. هیجان زده شدی؟
پسر آب دهنش رو قورت داد، صورتش مثل گوجه قرمز شده بود و عرق کرده بود.
+چیزه..نه..من..عام..میگم من..تو..چیزه-..
مرد راست شد(منحرف منظورم اینه که صاف وایستاد😔🔪) و به سمت حموم داخل اتاقش حرکت کرد.
-لباساتو عوض کن، هنوز خیس ابی. میرم تو حموم تا راحت باشی.
پسر آهی کوتاه کشید. قلبش هنوز هم مثل چی میتپید، دستش رو روی قلبش گذاشت و فشار داد و چشم هاش رو محکم بست.
+لعنتی.. اون دیگه چی بود..
پسر آهی بلندتر کشید. اون قرار نبود که قبول کنه چقدر نفس های گرم مرد رو دوباره روی گردنش میخواد و از حس لب های نرم مرد روی گوشش لذت میبرد.
ولی لعنت، چرا این رو حس میکرد؟ عاشق شده بود؟
با این فکر سیلی ای به خودش زد و سرش رو تکون داد.
+کیم فاکینگ تهیونگ شماها فقط دوستید. عشق کجا بود؟! بعدش هم اون یه پسره. من نمیتونم عاشقش شم. تازه چند روزه میشناسمش. عاشق شدنِ چند روزه؟ هه، کصشعره.
پسر با خودش زمزمه کرد و به سمت کمد لباسای جونگکوک رفت، یه تی شرت سفید و یه شلوارک لجنی که هردو براش اورسایز بودند رو پوشید که صدای مرد از توی حموم بلند شد.
-بیام بیرون؟
+ها؟ آره آره بیا..
مرد با لباس های تعویض شده به یه پیژامه ی راحتی که مشکی بود و یقش تقریبا تا وسط های سینش باز بود، اومد بیرون.
+تو حمومت لباس داری؟
-محض احتیاط..
مرد برق رو خاموش کرد و روی تختش دراز کشید. پسرک کنار مرد ولی با کمی فاصله کنارش آروم خوابید.
تقریبا بعد پنج دیقه که چشم های مرد کم کم داشت سنگین میشد، با اعتراض تهیونگ از باز شد.
-چی شده؟
+نمیتونم بخوابم..
مرد آهی کشید و به ساعت روی دیوار نگاهی کرد.
-تهیونگ محض رضای فاک ساعت تقریبا چهار صبحه.. تروخدا بزار بخوابیم. از شبی که اومدی یادم نمیاد تونسته باشم زودتر از ساعت دو بخوابم.
+همش تقصیر خودته، اگه اون روز لاته سفار-
مرد سریع جلوی دهن پسر رو گرفت.
-باشه باشه! فقط تورو جون ناموست دوباره شروع نکن..
مرد آهی کشید. آروم پسر رو توی بغلش کشوند و با موهای فرش بازی کرد.
+داری چه غلطی میکنی؟
-ششش! گفتی نمیتونی بخوابی. منم سعی دارم بخوابونمت. میدونی این هم به من آرامش میده، هم به تو، پس الکی اعتراض نکن.
"تایم اسکیپ به یه هفته بعد"
توی این یه هفته، تهیونگ و جونگکوک به حد خیلی زیادی صمیمی شده بودند، البته اگه این رو فاکتور بگیریم که تهیونگ با سوجین هم صمیمی شده بود و مرد ناراضی بود و حسودی میکرد، ولی نشون نمیداد. تهیونگ مرد رو مجبور میکرد که همه ی قرص هاش رو سر وقت بخوره، و این برای مینهو عجیب بود که اون این همه سال به زور به خوردش میداد، ولی حالا به حرف یه وجب بچه گوش میکرد و دقیق بعد صبحانه، نهار و شام قرص هاش میخورد...
۱۰.۹k
۱۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.